تپانچه
نمی خواهم بد بگویم ها ولی نمی شود نمی گذارند ....بنده یک شخص کاملا بی دین و قیدم ولی تو چی ؟!
با توام ای که اسمت را طلبه گذاشتی هان !؟ ببینید منظور من تمام طلبه ها نیستند ولی همان هایی که هدفشان فقط نوشتن نبود و ...فاتحه طلبه ها را خواندن ... و فاتحه وبلاگ نویسان مذهبی... را خواندن...یادم می آید چند وقت (حدودا 5 ماه ) پیش یکی از دوستان وبلاگ نویس طلبه مرا نصیحتی کرد و من نیز با دل و جان پذیرفتم ...ایشان در حرف هایشان به من گفتن که مگسک جان ، برادر من خواستی ازدواج کنی زنی بگیر که خانواده انتخاب کرده باشند و هیچ گاه با دختری که از توی وبلاگ نویسی آشنا شدی که ازدواج نکن! ....البته با اینکه حرف هایش را 50 ___ 50 قبول داشتم و به دلیل احترامی که برایش قائل بودم گفتم چشم و عمل کردم ...اما امان از آدمی زاد ....و .... چند روز پیش اگه دقیقش را بخواهید اول هفته پیش یکی از خواهران گلایه مند از ایشون پیش من اومد با لحنی عصبانی گفت (عجب طلبه ها دلشان بزرگ است و چند نفر با هم توی دلشان جا می شود ) جا خوردم و وقتی دلیل را پرسیدم ...فهمیدم بله استاد اخلاق ما خود بند را آب داده و عاشق شده (حیف واژه عاشقی) از چند نفر خواستگاری کرده ... خدا نگهدار این جور دلها باشد می دانم می خواهید بگویید این شامل همه قشر از جامعه می شود ..ولی وقتی من آدم نوعی تمام چشمم به طرف تو طلبه است تا جای در جا پای تو بگذارم تا به خیالم رستگار شوم ...جای بس تاسف دارد .
ته گلو له ام
مواظب خودت باش از این به بعد با اسم نام و وبلاگ شلیک می کنم .
اومدم بگم آقای (...) و وبلاگ (...) دلم نیومد اما مطمئن باشید وقتی آدم تفنگ دستش می گیره اولش یکم ترس داره و یکم قبح که اونم می ریزه ، خیالتون جمع منم کم کم شجاع می شم .